محل تبلیغات شما



خداوند همیشه بهترین هدیه هاشو بین سخت ترین مشکلات کادو پیچ می کنه.

وقتی همه ساکت شدند وصدای نفس های مرتبشان به گوش رسید؛فهمیدم خوابشان برده.خوش به حالشان!چشم های صاحب مرده ام را بیهوده به هم می فشردم:چطور می توانستم بخوابم،وقتی که میدانستم او به خاطر من این وضع را تحمل می کند.دلم که از سنگ‌نبود،تازه من بدبخت که به او بی میل نبودم،تمام تارو پود وجودم به سمت او کشیده می شد.

آتش عشقی که به جانم افتاده بود،بلایی که بود که آرامش نازنینم را مختل کرده بود!!

چی می شد اگر می توانستم راحت به او فکر کنم؟!وروشنی آینده را با او ببینم.چی می شد اگر قدرت داشتمو از همین پنجره بلند خودم را پایین می انداختم؟؟

وعشقم را به او که اینطور زیر سرما و باران ایستاده است اعتراف می کردم!وبعد داد می زدم تا همه بفهمند دوستش دارم.


عشق که خود خواهی نیست.

عشق یعنی فداکاری،سوختن مثل پروانه،آب شدن مثل شمع‌.

فصل پاییزی چشمان او پایانی نداشت گویی این چشم ها قصد نداشت هیچ فصل دیگری را تجربه کند.ادامه رمان را با مراجعه به کتاب خوانش کنید.

 


*اندیشه های کوچک انسان های بزرگ راهم حقیر می سازد.

*درس هایی در شکست وجود دارد که در پیروزی نمی توان از آن بهره گرفت؛ازشکست نهراس زیرا هر شکست مقدمه ی پیروزی است و درسی تازه و آموزشی جدید است.

*درخت سایه اش را از هیزم شکن دریغ نمی کند.

*دلت را آیینه کن،تا اندیشه هایت زلال و صاف شود.

*اندیشه های مثبت غیرممکن هارا ممکن می سازد.

*بدان که لبخند بزرگترین اسلحه ی زندگی است.


برای توجه دادن به همدلی و یکدلی دوستانی است که در مسیر زندگی با ما همراه می شوند، چرا که اگر رفیق انسان نبمه راه یا غیر مطمعن یابد دل و نامناسب باشد، در سختی هار اورارها می کند؛یابه وی زیان می رساندو به جای دوستی دشمنی می کند.

پس شناخت کسی که ،در راه زندگی با او همراه می شویم یا او باما همراه و همسفر می شود مهم است.

((بدون شک  تنهایی بهتر از دوست ناباب و همنشین نامناسب است.))

# امام علی (ع)

#نهج البلاغه


سوفی،وقتی سایه ای می بینی حتمابه این فکر می افتی که چیزی باید این سایه را به وجود آورده باشد.سایه ی یک حیوان را می بینی. با خودت فکر می کنی احتمالا سایه ی یک  اسب است ، ولی نمی توانی اطمینان کامل داشته باشی.بعد سرت را بر می گردانی ویک اسب واقعی می بینی ،که البته بی نهایت زیباتر و واضح تر از آن سایه ناپایدار است. افلاطون عقیده داشت همه پدیده ها فقط سایه ای از صور و مُثُل جاودانه اند. اما اکثر مردم از زندگی کردن بین سایه ها راضی اند.آنها فکر می کنند همه چیز ذر سایه ها خلاصه می شود ودر نتیجه سایه هارا سایه نمی دانند و به این ترتیب روح جاودانه خودشان را فراموش می کنند.


چرا زقافله یک کس نمی شود بیدار   

که رخت عمر کی باز می برد طرار

ن مصر چه دیدندبر رخ یوسف

که شرحه شرحه بریدندساعد چو نگار

شراب عشق بنوشیم و بار عشق کشیم

چنان که اشتر سرمست در میان قطار

نه مستی ای که تورا آرزوی عقل آید

زمستی ای که کندروح و عقل را بیدار


نیمه های شب بود که نجوایی آرام درگوش سیندخت،اورا ازخواب بیدار کرد.چشم گشود وفراوانی ستاره های پراکنده درآسمان مدهوشش کرد.لحظه ای در تماشای آنها محو ماندوسپس امتداد نجوا درپیش گرفت.

ازجای برخاست ودامانش را به دنبال کشاند.ازکنار بستر حصیری سمندش رد شدو پاورچین پاورچین به سو خیمه ای قدم برداشت.

قصد نه خیمه بود ونه رسیدن!تنها به صدا می اندیشید.صدا اورا مسحور کرده وبه دنبال خود می کشاند.

سیندخت،سر به زیر چونان رام شده ای به دنبال نجوا می شتافت.درست کنار عمودخیمه بر زمین زانو زد.صدای آرام زنی را با همه ی وجودش دریافت:

-.و به روزی که مادر از فرزند می گریزد.


(هیچ کجا عزیز تر ازوطن نبود.)

با آنکه وقتی در رم هستید،انگار دارید توی دل تاریخ زندگی می کنید،با اینکه وقتی درمیلان هستید می توانید به هرچه،هرچه،هرچه که بخواهید درلحظه دسترسی داشته باشید،با آنکه ونیز به گمان من حیرت انگیز ترین نقطه دنیاست.

اما همه ی اینهابه یک وجب خاک ایران نمی ارزد.باورکنید.

وقتی آنجاهستیدتازه می فهمید چه لذت هایی رادرزندگی سرزمین خود دارید.

منم بوی غذاهای آشپزخانه ی مادری و عطر درخت بهارنارج حیاط پدری را باهمه ی رویاهای ونیز تاخت نمی زنم.

#کتاب مارکو پلو# منصور ضابطیان#مجموعه ای از سفرنامه ها وعکس ها


هیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد. 

اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد که البته این درس هم به هیچ درد زنگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد ، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها